Main menu
زبانها
- English
- فارسی
مانا کاشیان مدرس موسیقی
هنگامی که شما قطعهای موسیقی تصنیف کردهاید و تصور میکنید خیلی خوب است، احساس شرمندگی خواهید کرد اگر فکر کنید احتمالا موتسارت قطعهای بهتر از آن را در نه سالگی نوشته است.
27 ژانویه 1756 روزی همچون همه روزهای دیگر بود، البته تا ساعت 8 شب، هنگامی که بزرگترین کودک نابغهای که دنیای موسیقی به خود دیده است در خانواده لئوپولد و ماریا آنا موتسارت در آپارتمان کوچک طبقه سومی که از بقالی اجاره شده بود، به دنیا آمد. نام نوزاد یوهانس کریسوستوموس ولفاگانگوس تئوفیلوس بود اما او ولفگانگ آمادئوس را ترجیح داد.
ولفگانگ کوچک شروعی چندان غیرعادی نداشت. در واقع در سه سال اول زندگی کاملا معمولی بود/ مثل هر بچه کوچک دیگری شلوارش را خیس میکرد، با غذایش بازی میکرد و آب دهانش روی پیراهنش راه میافتاد تا زمانی که تقریبا چهارساله شد حسابی از زیر کار درمیرفت – حتی یک نت موسیقی ننوشته بود و به زحمت قدری هارپسیکورد مینواخت. در پنجسالگی بود که آستینها را بالا زد و کار جدی را شروع کرد. در نوازندگی ساز شستیدار بسیار ماهر شد و شروع به تصنیف قطعاتی ساده کرد. صدای تکنوازی ترومپت میتوانست سبب شود تا با جیغ و داد از اتاق خارج شود. او به فلوت نیز علاقه خاصی نشان نمیداد.
در نه سالگی نخستین قطعه کُرال خویش را نوشت که اکنون در موزه بریتانیا است. این قطعه بر مبنای عبارتی از مزامیر چهل و ششم است: «خداوند پناهگاه و نیروی ماست.» تا دوازده سالگی صبر کرد تا نخستین اپرایش، لافینتا سمپلیچه (La Finta Semplice، سادهلوح قلابی) را بنویسد. از آن به بعد دیگر وقفهای در کارش نبود و در زندگی کوتاه سی و شش سالهاش نیم دوجین اپرای درجه یک و چند اپرای دیگر، 21 کنسرتو پیانو، 24 کوارتت زهی، 17 مس، همه نوع موسیقی مجلسی و کنسرتوهای سولوی دیگر و 41 سمفونی نوشت.
چرا دستاوردهای موتسارت چنین فراتر از معمول بود؟ پدرش میتواند مثل هر کس دیگری در این مورد سرزنش شود: لئوپولد آدم عیبجویی بود که همواره غرولند میکرد تا پسرش سخت کار کند، پول در بیاورد و از همه مهمتر اینکه با موسیقیدانهای دیگر قاطی نشود. اما موتسارت علاقهای به کار سخت نداشت: او تنها میخواست تفریح کند.
بیتردید موتسارت دقتی وسواسگونه داشت. حتی در مقام کودکی خردسال این موضوع در مورد او صادق است. وقتی ریاضی میآموخت تمام اتاق، دیوارها، کف اتاق و مبلمان را با اعدادی که با گچ مینوشت پر میکرد. ریشههای این تمرکز وسواسی او بر موضوعات را میتوان در سفرهای کنسرتهای پیوستهاش یافت، آن هم هنگامی که پسربچهای بیش نبود و به همراه خواهر بزرگترش، آناماریا، معروف به نانرل به این سفرها میرفت. لئوپولد فرزندانش را به عنوان کودکان نوازنده نابغه به تمام دربارهای مهم و شهرهای بزرگ اروپا میبرد.
در سفری به رم، هنگامی که چهارده سال داشت، موتسارت موسیقی میزرره (Miserere) آلگری را پس از یک بار شنیدن اجرای گروه کر کلیسای سیستین، نتنویسی کرد. پاپ گفته بود هیچ کس نباید این قطعه را بنویسد اما موتسارت این کار را کرده بود.
در 1782 برخلاف خواست پدر، موتسارت با کنستانتس وِبِر ازدواج کرد. او دختر صاحبخانهاش بود و خواهر بزرگترش آلویزیا، موتسارت را قبلا رها کرده و با مرد دیگری ازدواج کرده بود. پدر موتسارت معتقد بود هیچکدام از دختران وبر مناسب او نیستند. موتسارت، آن روح شیفته و پراحساس، درباره کنستانتس در نامهای به پدرش چنین نوشته است:
«او زشت نیست، اما به هیچ وجه زیبا هم نیست. او بذلهگو و شوخ نیست اما آن قدر از هوش سلیم بهره دارد که بتواند وظایفش را در مقام همسر و مادر انجام دهد.»
همانند شوهر و آن شخصیت کودکانهاش، کنستانتس نیز احساس مسوولیت نمیکرد و خانه آنها آشفتهبازاری دائمی بود. آنها در نه سالی که در وین زندگی کردند یازده بار تغییر مکان دادند. شاید به همان اندازه که با دیگران سرخوش بودند عاشق یکدیگر نیز بودند و اوقات خوشی با هم داشتند و این همانچیزی است که ارزشمند است.
موتسارت هیچگاه آن سمت درباری آبرومندی را که خود میدانست لیاقتش را دارد به دست نیاورد. او مدتی در دربار اسقف سالزبورگ کار کرد تا اینکه یک روز قدری صدایش را برای معاون اسقف بلند کرد و او موتسارت را بیرون انداخت. موقعیت او در بارگاه اسقف مثل دیگر پیشخدمتها بود: آهنگسازان به هیچ وجه با نوکرها و دخترهای پیشخدمت فرق نداشتند، در نامهای به پدرش، موتسارت آداب غذاخوردن را توضیح میدهد:
«ضمنا دو پیشخدمت بالای میز مینشینند اما دست کم من این امتیاز را دارم که بالاتر از آشپزها بنشینم.»
بخشی از مشکل موتسارت از آنجا ناشی میشد که در بیان دیدگاههایش درباره همکاران آهنگساز و دیگران، چه در نامههایش و چه به صورت حضوری، گستاخ و موقعنشناس بود. هنگامی که فیلسوف فرانسوی، ولتر، درگذشت موتسارت نوشت: «ولتر، آن ملحد پست، مثل یک سگ، مثل یک حیوان مرد. این سزای او بود.» معمولاً مردم از چنین اظهارنظرهایی میرنجند.
کسب درآمد کافی دغدغه دائمی موتسارت بود، چرا که برای بسیاری از قراردادها و کنسرتهایش وجه نقدی به او پرداخت نمیشد و در عوض، هدایایی دریافت میکرد. او در نامهای مینویسد «هیچ پولی در کار نبود، تنها یک ساعت طلای اعلا. آنچه یک مرد در سفر به آن احتیاج دارد پول است و اجازه دهید به شما بگویم اکنون پنج ساعت طلا دارم.» او غالبا از دوستش میشائل پوشبورگ پول قرض میکرد که ظاهرا برایش مهم نبود که موتسارت هیچوقت این پولها را برنمیگرداند.
انتصاب موتسارت در دربار امپراترو فرانتس یوزف دوم برای او سالانه هشتصد گولدن عایدی داشت. این مقدار بیش از دستمزدی بود که پدرش میگرفت اما بسیار کمتر از دو هزار گولدنی بود که گلوک در همین سمت دریافت کرده بود. البته گلوک کارهای بیشتری انجام میداد. وظایف آهنگسازی موتسارت برای امپراتور سنگین نبود. او راجع به دستمزد خود گفته بود: «در قبال کاری که انجام میدهم بسیار زیاد و در مقایسه با کاری که میتوانم بکنم بسیار کم است.»
بسیاری از آثار موسیقیایی او برای مناسبتهای خاص یا به عنوان لطفی در حق دوستانش تصنیف میشدند. مثلا سرنادی برای جشن عروسی دختر زیگموند هافنر، شهردار ثروتمند سالزبورگ، تصنیف کرده بود. بسیاری از این قطعات چندان پولی نصیبش نمیکردند، اگر اساسا بشود گفت پولی در کار بود.
در واقع اگر قرار بود او کسی را سرزنش کند این شخص کسی جز خودش نبود: او بیش از اندازه مینوشید و بیشتر پولی را که به دست میآورد در ورقبازی یا بیلیارد شرطبندی میکرد که در هر دوی آنها بسیار بد بود.
همه دوست دارند فکر کنند موتسارت در نهایت فقر و تنگدستی درگذشت و در گورستان فقرا دفن شد. این موضوع کاملا درست نیست. او بدهیهایی بالا آورده بود و زنش مراسم تدفین سادهای تدارک دید تا از هزینههای اضافی جلوگیری کند. پس از مرگ موتسارت او با زیرکی بسیار به کار و کاسبی پرداخت، دستنوشتههای موتسارت را با دقت نگهداری کرد و ترتیب انتشار آنها را داد.
کنستانتس همچنین نهایت تلاش خود را کرد تا از نام و آوازه موتسارت دفاع کند. هنگامی که از بعضی اظهارنظرهای شلیختگرول درباره موتسارت آزردهخاطر شد تمام نسخههای چاپی کتاب وی را خرید و عبارات نامناسب آن را حذف کرد.
شایعات زیادی نیز وجود داشت که موتسارت توسط سالییری، آهنگساز رقیب، مسموم شده بود.
اگر بخواهید میتوانید این موضوع را باور کنید. زیرا شما همراهان خوبی چون پوشکین و ریمسکی، کرساکوف خواهید داشت که تمام داستان را به صورت اپرا درآوردهاند. خود من هم دوست دارم آن را باور کنم واقعا دوست دارم داستان خوبی از آن درمیآید.
موتسارت اعجوبه و نابغهای بود که معیارهایی برای همه گذاشت تا بر مبنای آنها حرکت کنند. او هنگامی آغاز به کار کرد که بسیار جوان بود، سر و صدای زیادی به پا کرد و زود مرد تا همه بتوانند بر قابلیتهای شکوفا نشده وی تاسف بخورند.
موتسارت، کوتاهقد، تقریبا صد و شصت سانتیمتر، نه چندان جذاب، بد زبان، دمدمی مزاج و بیمسوولیت بود اما نابغهای بود که با موسیقیاش قلبها را از حرکت بازمیدارد و تحسین آن قرنها پس از مرگ وی ادامه دارد. این تمجید و تحسین همچنان ادامه دارد تا نشان بدهد مودببودن همه چیز نیست.
برگرفته از کتاب David Bach, Beethoven
and the boys
انتشارات ماهور